از جمله موضوعات دیگری که کتاب «کاش منهم یک یهودی بودم» مطرح می‌سازد اینکه ایرانیان مسلمان مسائلی را به یهودیان نسبت داده‌اند که موجب وحشت جوانان از آنان شود: «در کودکی ما را از یهودیان می‌ترساندند و این شایعه را میپراکندند که: «یهودیان» بچه‌ها را می‌دزدند و آنها را صلیب مانند می‌بندند و زیر آنها آتش روشن می‌کنند و روغن این بچه‌ها را می‌گیرند و به خارج میفروشند! کسانیکه در حوزه‌های علمیه قم یا نجف این سناریو ابلهانه را مینوشتند و بچه‌هایی مثل مرا میترساندند که با شنیدن نام یک یهودی وحشت کنم...» (ص12)
نویسنده یا نویسندگان اثر، عالمانه یا از روی ناآگاهی مسئله‌ای تاریخی را در مورد یهودیان قومی نادیده می‌گیرند و سپس تلاش می‌کنند آن را به ایرانیان نسبت دهند؛ یعنی آنچه در مورد عید فصح یا پسح یهودیان در اروپا مطرح شده و منشأ نزاع فراوان گشته به هیچ وجه ارتباطی با ایرانیان ندارد. بدون آنکه بخواهیم در مورد مسائلی که در اروپا پیرامون کشتن پسران و استفاده از خون آنها مطرح شده قضاوتی کنیم، صرفاً به نقل مواردی از آن از «تاریخ تمدن» ویل دورانت می‌پردازیم. لازم به یادآوری است که نویسنده تاریخ تمدن خود تمایل مشهودی به یهودیت دارد، اما با این وجود نتوانسته این مسائل را ولو با جهت‌گیری منفی نقل نکند: «هنگامی که جسد کودک سه ساله‌ای نزدیک خانه یک نفر یهودی در شهر ترانت پیدا شد (1475م) برنارد ینوندا در داد که یهودیان او را کشته‌اند. اسقف شهر تمام یهودیان را به زندان انداخت، و برخی از آنان زیر شکنجه اقرار کردند که پسر بچه را کشته‌اند تا خون او را به نیت اجرای مراسم عید فصح بیاشامند. در نتیجه کلیه یهودیان ساکن ترانت را بر توده آتش سوزانیدند. جسد «سیمونه کوچولو» را حنوط کردند و به عنوان یکی از آثار مقدس در شهر گرداندند» (تاریخ تمدن، ویل دورانت، مترجمان فریدون بدره‌ای، سهیل آذری، پرویز مرزبان، جلد 6 اصلاح دینی، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ هفتم، سال 1380، ص 852)
ویل دورانت روایت دیگری را نیز در این زمینه هرچند با جهت‌گیری منفی از سایر کشورهای اروپایی نقل می‌کند که از آن جمله است: «در میان کلیه کشورهای مسیحی تنها لهستان بود که مانند ایتالیا نسبت به یهودیان مهمان‌نواز باقی ماند. در سالهای 1098، 1146، و 1196 بسیاری از یهودیان آلمانی به لهستان مهاجرت کردند تا از دست صلیبیون جان به در برند. اینان در لهستان بخوبی پذیرفته شدند و زندگیشان رونق گرفت، به طوری که در حدود سال 1207 بعضی از آنها صاحب املاک وسیع شده بودند. در سال 1264 بولسلاف، ملقب به «بولسلاف با ایمان»، شاه لهستان، با صدور فرمانی عموم یهودیان را از حقوق اجتماعی برخوردار کرد. پس از پایان یافتن واگیری طاعون، آلمانیهای بیشتری به لهستان نقل مکان کردند و در آنجا مورد استقبال طبقة اشراف فرمانروا قرار گرفتند، زیرا ایشان وجود آن تازه واردان را چون مخمری که موجب رشد و ترقی اقتصاد اجتماعیشان می‌شود برای کشور خود لازم می‌دانستند؛ بخصوص که هنوز در لهستان طبقة متوسط مردم به وجود نیامده بود. کازیمیر سوم، ملقب به «کازیمیر کبیر»، حقوق اجتماعی یهودیان لهستان را تثبیت کرد و توسعه داد؛ و مهیندوک و یتوفت همان حقوق و امتیازات را در مورد یهودیان لیتوانی تضمین کرد؛ اما در سال 1407 کشیشی در شهر کراکو به جماعت شنوندگان خود خبر داد که یهودیان پسری مسیحی را کشته و با دیدگانی کین‌خواه بر خون او خیره شده‌اند؛ همین اتهام قتل عامی به پا ساخت. کازیمیر چهارم بار دیگر حقوق اجتماعی یهودیان را تایید کرد و بر آزادی ایشان افزود (1447)، و چنین اعلام داشت: «ما آرزومندیم یهودیانی را که به خاطر منافع خودمان، و نیز به خاطر منافع خزانة شاهی، مورد حمایت و حراست خویش قرار داده‌ایم در دوران فرمانروایی پر خیر و برکت ما به رفاه و امنیت زندگی کنند.» روحانیان به شاه اعتراض کردند؛ اولسنیکی، اسقف اعظم، او را به آتش جهنم تهدید کرد، و جووانی دی کاپیسترانو، که به نمایندگی پاپ به لهستان آمده بود، در میدان عمومی کراکو نطقهایی آتشین برضد او ایراد کرد. بعداً که شاه در جنگ با بیگانگان شکست خورد، فریاد ملتش برخاست که خداوند او را به گناه یاری کردن به کفار کیفر داده است. چون شاه برای جنگ بعدی خود نیازمند پشتیبانی روحانیان بود، فرمان آزادی یهودیان را لغو کرد.»(همان، صص7-856)
سایر منابع نیز روایت مشابه را در مورد عید فصح یهودیان نقل کرده‌اند. همان‌گونه که اشاره شد، بدون این‌که بخواهیم در مورد صحت و سقم این روایات قضاوتی بکنیم بر این تأکید می‌ورزیم که هرگز منشأ طرح این مسائل، مسلمانان نبوده‌اند و ریشه این موضوعات را باید در اروپا جست.
یکی از ادعاهای کاملاً خلاف واقع دیگر کتاب «کاش منهم یک یهودی بودم» عدم سوءاستفاده صهیونیست‌ها از تسلط خود بر رسانه‌ها به ویژه در سینماست: «با وجودیکه تعداد استودیوهای فیلمبرداری در سطح جهان و بخصوص در آمریکا که مربوط به افراد قوم یهود می‌باشد و یا سرمایه آنها به گردش درآمده و جریان دارد فراوان است و آنها قدرت بی‌اندازه‌ای در ساختن فیلم‌هایی در جهت دوست یابی و یا بد نشان دادن دشمن دارند هرگز از این صنعت بزرگ اجتماع بشری سواستفاده نکرده و شما هرگز فیلمی ندیدید که آنها از خود بخواهند تعریف یا تبلیغ کنند یا دشمنان خود را دگرگون جلوه دهند.»(ص59) طرح کنندگان این ادعای بزرگ خلاف واقع باید خوانندگان خود را کاملاً ناآگاه فرض کرده باشند. امروز صدها فیلم ضداسلامی ساخته صهیونیست‌ها در دسترس همگان است و صدها فیلم تبلیغ برای یهودیت، ساخته همین بنگاه‌ها، توسط جامعه جهانی رؤیت شده که بعضاً تنفر همگان را برانگیخته است. با این وجود نویسندگان این اثر مدعی‌اند که هرگز صهیونیست‌ها از موقعیت خود در هالیوود و سایر کمپانی‌های فیلم سازی سوءاستفاده نکرده‌اند. به منظور مرور ذهنی اهل نظر صرفاً به برخی آثار تولید شده توسط صهیونیست‌ها اشاره می‌کنیم: «روزهای پایانی دهه 70 قرن بیستم میلادی، شاهد مناقشه‌ای بزرگ در مطبوعات و شبکه‌های تلویزیونی ایالات متحده آمریکا بر سر فیلم آمریکای 79 از کارگردان مشهور آمریکایی «مارتین رایت» بود. فیلمی که سلطه بی‌چون و چرای یهودیان بر ینگه دنیا را با گستاخی و جسارت تمام توجیه می‌کرد و مورد تأکید قرار می‌داد. در این فیلم سرمایه‌گذاری شده توسط صهیونیسم بین‌المللی، «ارفنگ راواچ» و «هریت فرانک جین» نویسندگان فیلمنامه، «مارتین رایت» کارگردان، «دیوید سایر»، تهیه کننده و «رن لیمبن» و «سالی فیلد» بازیگران فیلم همگی یهودی هستند.
دو سال بعد (1981) کارگردان آمریکایی «هیوهد سون» فیلم «ارابه‌های آتش» را بر پرده می‌آورد. در این فیلم یک یهودی به دلیل یهودی بودن، همیشه مورد آزار و اذیت دیگران قرار می‌گیرد، اما او نابغه و برتر از دیگران است. به همین دلیل پس از مدتی از سوی دانشگاه کمبریج به عنوان نماینده دانشجویان در المپیاد برگزیده می‌شود. این نابغه ستم‌دیده که نقش او را «بنیامین‌ هارولد» ایفا می‌کند مایه سربلندی و افتخار کمبریج است تا آن جا که رئیس دانشگاه در جمع دانشجویان می‌گوید: «ثبات شخصیت و اراده قوی از ویژگی‌های اینهاست. به نظر من یهودیان ملت برگزیده خدا هستند!»
این فیلم پر از گوشه و کنایه‌های کتاب «کارگردان بزرگترین ستارگان» در مورد نبوغ و هوش سرشار یهودیان است. در این کتاب که توسط «نورمن میلر» - کارگردان و نویسنده یهودی‌الاصل آمریکایی- نگاشته شده چنین آمده است: «یهودیان خلاق‌ترین و عاقل‌ترین موجودات بشر در میان تمام ملل و نژادها‌ی کره زمین هستند و به نظر من علت اصلی تنفر دیگران نسبت به یهودیان همین است؛ چرا که آنان احساسات پاک و خالصانه یهود را درک نمی‌کنند.»
همچنین فیلم «کشتی‌های بلند» داستان جنگ میان وایکینگ‌ها و مسلمانان بر سر تصاحب یک ناقوس طلایی است که گرانبهاترین گنجینه جهان به شمار می‌رود. فیلم «کشتی‌های بلند» هجویه‌ای است ملال‌آور علیه اسلام و مسلمانان که در آن قساوت قلب و فساد اخلاقی و جنسی افراد به اصطلاح بی‌فرهنگ و غیرمتمدن، یعنی اعراب و مسلمانان به نمایش درمی‌آید. در صحنه‌های فیلم شاهدیم که فرمانده مسلمانان فردی است آدم‌کش و فاسد، اما وایکینگ‌ها افرادی هستند متعهد، با فرهنگ و بسیار با هوش که موفق می‌شوند ناقوس طلایی را به دست آورند.
فیلم «ماه»، ارتباط یک دختر یهودی به نام «کاترینا» را با یک جوان مسلمان عرب به نام مصطفی نمایش می‌دهد. کاترنیا پرورش یافته مکتب ژیتوهای یهودی در نیویورک است. مصطفی یک جوان بیکاره ولگرد است که از راه فروش مواد مخدر زندگی را می‌گذراند. وقتی کارترنیا از او مشروب‌ طلب می‌کند، مصطفی می‌گوید: دین ما شراب را حرام کرده است اما جالب این‌که در همین ملاقات طی اقدامی غیرانسانی تصمیم به تجاوز به کاترنیا می‌گیرد که دختر پاک یهودی مقاومت می‌کند و مانع می‌شود.
احمد رأفت بهجت - یکی از منتقدان مسلمان- درباره این فیلم می‌گوید: «فیلم، شخصیت مسلمانان را خبیث و پست نشان می‌دهد و دین اسلام را تا حد امکان به باد استهزا می‌گیرد. چطور می‌شود که یک دین شراب را حرام کند، ولی تجاوز به ناموس دیگران، دزدی و فروش مواد مخدر را حلال بداند؟ این فیلم در واقع می‌خواهد مسلمانان را عامل اصلی بدبختی و فساد انسان غربی معرفی کند.»
اسپیلبرگ در فیلم دیگرش به نام «رهایی» صحنه‌های جدال خونین میان حیوانات درنده و مردم یک شهر آرام را به تصویر می‌کشد. وی درباره این فیلم می‌گوید: «مردم شهر آرام، مظلومان و مستضعفان زمین یعنی یهودیان و حیوانات درنده، نازی‌ها و عرب‌های تروریست هستند که می‌خواهند آرامش یهودیان را برهم بزنند.»
فیلم «فهرست شیندلر» یکی از جنجال‌برانگیزترین فیلم‌های سینمایی است که در طول تاریخ پرفراز و نشیب سینما توسط یهودیان و با سرمایه آنان ساخته شد و در میان جنجال تبلیغاتی صهیونیسم بین‌الملل هفت جایزه اسکار را به خود اختصاص داد.
پس از اکران فیلم فهرست شیندلر ساخته استیون اسپیلبرگ در سال 1994 که سروصدای زیادی در عرصه سینمای جهان انداخت، تشکیل «کمیته عالی سینما» با حضور رهبران صهیونیسم به منظور تهیه فیلم‌های تبلیغاتی در دستور کار قرار گرفت. این کمیته که ریاست آن را عزر وایزمن - رئیس جمهور سابق اسرائیل- به عهده دارد مرکب است از نخست‌وزیر وقت شالومیت آلونی، وزیر ارتباطات دیوید سلطان، سفیر سابق اسرائیل در مصر، الیاهو بن الیسار نماینده موساد، نمایندگان شرکت‌های کانون وای‌ تی وی و استیون اسپیلبرگ. این کمیته در ابتدا دو وظیفه به عهده داشت: برنامه‌ریزی در جهت تولید فیلم‌های تبلیغاتی، جذب و به خدمت گرفتن ستارگان بزرگ سینمای جهان. اما بعد از مدتی برای جلوگیری از اکران فیلم‌های مطرح عربی و اسلامی که در آن از حقوق فلسطین دفاع شده مأموریت یافت و این که به هر وسیله ممکن این آثار را از جشنواره‌های فیلم در سراسر جهان دور سازد.
خریداری سهام شرکت کانن توسط صهیونیست‌ها، اقداماتی را از سوی آنان به دنبال داشت که بسیار تأسف‌بار است؛ پست‌ترین اقدام را می‌توان آن‌چه در مورد هنرپیشه زن انگلیسی -وسنی رادگریف- است، خواند. پس از آن که رادگریف در فیلم «آنجا» اسرائیل را رژیمی غاصب و اشغالگر توصیف کرد و ملت فلسطین را مورد تأیید و حمایت قرار داد، کانن به طور پنهانی وکیل وی را خرید و وادارش کرد تا قرارداد شرکت با رادگریف را به گونه‌ای تنظیم کند که بر اساس یکی از بندهای آن او به بازی در فیلم‌های جنسی مجبور شود. به همین سبب پس از آن که وسنی به دسیسه رؤسای کانن پی برد، از اجرای مفاد قرارداد سر باز زد، اما بنا بر حکم دادگاه از بازی در تمام فیلم‌های سینمایی محروم شد. این وضع ادامه داشت تا این که پنج سال بعد، دادگاه عالی آمریکا قرارداد رادگریف با شرکت کانن را ملغی اعلام کرد و او توانست به سر کارش باز گردد.
در این میان، فیلم‌ «دروغ‌های واقعی» که بر پایه اصل خدشه‌ناپذیر بودن قدرت قوم یهود و صهیونیسم بین‌الملل، و نیز نفرت از اعراب و مسلمانان ساخته شد، آن هم یک سال پس از انفجار مرکز تجارت جهانی در نیویورک آمریکا، نمونه دیگری از اهداف صهیونیستی را دنبال می‌کند که البته خشم گسترده افکار عمومی آمریکاییان را در پی داشت. همچنین فیلم‌های بسیاری در جشنواره فیلم برلن که سندیکای صهیونیسم بر تمام ارکان و ساختارهای آن نفوذی بی‌چون و چرا دارد، از جمله فیلمی به نام «سحر» که تمدن عربی اسلامی را آماج کینه‌توزانه‌ترین و وقیحانه‌ترین حملات قرار می‌دهد در همین راستا طراحی شده و می‌شوند که پرداختن به آنها از حوصله این مقاله خارج است.
در مورد آثار ضدایرانی بحث فراوان است. برای نمونه کارگردان فیلم «بدون دخترم هرگز» -برایان گیلبرت- جام خود را از کینه و دشمنی علیه اسلام، ایران و مسلمانان پر کرده است و کینه عمیق خود و آمریکا و اسرائیل را نسبت به ایران به وضوح به نمایش می‌گذارد. البته در زمینه ساخت این فیلم کاملاً ضدایرانی، آخرین رئیس شعبه موساد در تهران معترف است که با هدایت وی و در اسرائیل این اثر تولید شده است: «وضعیت تحمیل شده بر زنان را به خوبی می‌توان از لابلای فیلم‌های بسیاری که خود ایرانی‌ها در سال‌های اخیر ساخته‌اند و در جهان به نمایش درآمده، مشاهده کرد. هم‌چنین فیلم‌ «بدون دختر هرگز» (با بازیگری «سالی فیلد» براساس داستان زندگی بتی محمودی، نمونه‌ای از سرنوشت زن در ایران را نشان می‌دهد... تهیه کنندگان این فیلم با من نیز درباره اماکنی که می‌توان فیلمبرداری را در آنجا انجام داد- چرا که سفر به ایران برای آنها در آن سالها به عنوان آمریکائی امکان‌پذیر نبود- مشورت کردند). (شیطان بزرگ، شیطان کوچک، الیعرز تسفریر، ترجمه فرنوش رام، ص461)
اعتراف این مقام عالی‌رتبه موساد روشن می‌سازد صهیونیست‌ها نه تنها همه توان رسانه‌ای خود را علیه سایر ادیان و ملت‌ها به کار می‌گیرند بلکه این اقدامات غیرانسانی مؤسسات فیلم‌سازی مستقیماً‌ توسط سازمان اطلاعاتی و امنیتی صهیونیست‌ها هدایت می‌شود. فیلم «بدون دخترم هرگز» البته تنفر همه اقشار ایرانی حتی مقیم خارج از کشور را علیه سازندگان آن برانگیخت؛ البته در آن زمان مشخص نبود که صهیونیست‌ها مستقیماً در ساخت آن دخالت داشته‌اند.
منبع:www.dowran.ir